۱۳۹۷ اردیبهشت ۱, شنبه

دوچرخه سواری در کهن‌سالی و (عدم) شباهتش به راه‌پله

دوچرخه‌ای که تعمیر شد و احیا شد رو بردیم باغ. پریروز که داشتم بابا رو میدیدم که سوار دوچرخه شد به سختی و شروع کرد دوری دور محوطه باغ بزنه، یاد داستان کوتاه ف سکات فیتزجرالد افتادم، the curious case of benjamin button (حوصله‌دارها ترجمه کنند لطفاً). البته اکثراً امروزه از فیلمی که دیوید فینچر بر اساس همین قصه ساخت، میشناسندش. احتمالاً فیتزجرالد هم یه موقعی بعد رسیدن به بزرگسالی به والدین یا والدین والدین نگاه کرد و رفتارشون رو دید و فکر کرد اونقدر هم عجیب نیست اگه یکی برعکس پیر شه. نهایتاً بر خلاف چیزی که در دوران بچگی فکر میکردیم، رفتار پله به پله بالا نمیره، بلکه کمی بالا میره و بعد یه جایی دوباره به رفتارهای دوران کودکی برمی‌گرده. گذران عمر بیشتر شبیه یه چرخ گردون‌ه تا پله‌راه.

۱۳۹۷ فروردین ۲۵, شنبه

سطحی‌نگری نزدیکان

از مسائل عجیب زندگیم، یکیش اینه که به اطرافیانم اعتماد ندارم.

مشکل از اینجا شروع میشه که بیشتر اطرافیانم از دانش‌کده‌ی مدیریت و اقتصاد دانشگاهمون هستن و آموزش‌دیده‌ی همون مکاتب*. رویکرد و جهان‌شناختشون سطحی‌ه، و صحبت باهاشون در هر مبحثی معمولاً سطحی‌تر از حدی انجام می‌گیره که توی تهران با دوستان عادت داشتیم در مورد مسائل صحبت کنیم. عمیق صحبت کردن در مورد بعضی موضوع‌ها برام ارزش حساب میشه، چون اساساً به نظرم رسیدن به یه شناخت قانع‌کننده از واقعیت/حقیقت/(هرچی می‌پسندی، مخاطب)، نیاز به شناخت عمیق اون موضوع داره. فسیل‌ها صرفاً یه سری «ردپای حیوون‌های عجیب غریبن»، تا اینکه یه دانشی در مورد پیشینه‌ی جاندار‌ها و نحوه‌ی شناختشون و ردیابی بازه‌های زمانی زندگیشون بدونی. شناخت طبیعت بدون رویکردی عمیق خالی از لطفه.

این رویکرد غیرعمیق، باعث میشه به حرف‌ها، رفتارها، پاسخ‌ها، و توصیه‌های آشنایانم اینجا اعتماد نکنم. به عنوان مثال، وقتی ج میگه فلان کس باهات خصومتی داره، و توصیه‌ می‌کنه باهاش مستقیماً صحبت کنم، به توصیه‌اش ارزشی قائل نیستم. دلیلش ساده‌اس: شناختش از روابط هم مثل شناختش از فیلم‌ها سطحی‌ه، و احتمالاً توصیه‌اش با رویکرد عمیقتر من و شخصی که گویا باهام خصومتی داره همخوانی نداره. اگه فهم عمیق‌تری از این رابطه داشت، احتمالاً توصیه‌ی بهتری می‌کرد. ممکنه شناختش به عملی منجر شه که با توجه به شرایط اساساً عملی مناسب‌ هست، ولی این رویکرد نتیجه‌گیری سطحی‌نگرانه، بدون امکان پیش‌بینی نتیجه عمل‌ها، شهوداً احقانه‌اس. حماقت‌ (بخشی از) تعریفش سطحی‌نگری نیست؟ و نتیجتاً کنار این آشنایان حتی در مورد فاش کردن مطالبی شخصی هم محتاطم.

این سطحی‌نگری، دلیل اصلی‌ه. دلایل دیگه‌ای هم جسته و گریسته وجود دارن، ولی این مسأله‌ای عمومی‌تره.

حال به موقعیت‌های مضحک تلخ زندگی فعلیم باید برگردم. شباهت‌های زیاد به فیلم‌های کمدی برادران کوئن. این پست نتیجه‌ی موقعیت اخیر بود، که متوجه شدم دارم از یه وبلاگ کسی که به عمرم هم‌صحبتش نبودم توصیه‌های خرید کفش می‌گیرم، به جای اینکه از هم‌خونه‌ای، هم‌کار، هم‌مهمونی، هم‌غذا، یا هم‌راهم بگیرم.

باز اگه سوادش رو داشتم یه جایی یه شعری از حافظ اینجا می‌گذاشتم. لیاقت هیچ مدرکی ندارم.
----
*: حتماً که این علتِ اون معلول نیست. کلی از دوستان تهرانم یا مدیریت تموم کردن یا الان دارن توی اقصی نقاط جهان مدیریت یا اقتصاد می‌خونن.