۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

یادآوری شماره‌ی ۳۳

۱. توی فیسبوک، اینستاگرام یا هر شبکه‌ی اجتماعی دیگه‌ای‌، و حتی خب دنیای واقعی؛ در پز دادن* با عکس‌های دوستان و نزدیکان فرق چندانی با پز دادن با عکس داشته‌ها نیست. منظورم از داشته‌ها، هر ماشین و کتاب و گیتار و عینک آفتابی و غذا و هوای تمیز‌ و الخ‌ه. هر دوی این‌ها، دوستان و داشته‌ها، در نهایت پز دادنه. فرق اساسی توی اینه که اونایی که پز روابطشون رو میدن، وقتی اون روابط رو از دست دادن، بعد چند لحظه تأمل سطحی نمی‌رن یه رابطه‌ی جدید بخرن. به مرز جنون می‌رسن و برمی‌گردن، و سپس شاید فلک برگشت و اتفاقی افتاد. به نظرم احتمالاً به خاطر اینکه راه میان‌بری برای روابطی که بشه پزش رو داد وجود نداره. نمی‌تونی با سکس یا پول یا هر هزینه‌ی دیگه‌ای اعتمادی رو بخری که منتج به احترامی بشه که رابطه‌تون رو به جایی برسونه که بتونی باهاش پز بدی. باید صرفاً وقت بذاری، تک تک کیلومتر‌های جاده رو پیش بری، ضعف‌ها و مرض‌ها و هویت خودت رو وسط بذاری، تا اون اعتماد پیش بیاد و اینطور رابطه‌ای شکل بگیره. که فعلاً بهش بگیم رابطه‌ی پز‌دادنی. پزدادنی، چون میشه توی فیسبوک باهاش پز داد. و هیچ راه میان‌بری برا ایجادش نیست. فقط می‌تونی از هویتت مایه بذاری.

۲. کوه رفتن رو معادل قله زدن بگیریم، چون از واژه ی قله زدن یا فتح کردن یا صعود کردن خوشم نمیاد. کوه رفتن هم هیچ راه میان‌بری نداره. نمی‌تونی با هلیکوپتر بری بالای قله، چون اگه بری اون موقع با هلیکوپتر رفتی، کوه نرفتی. اگه بخوای کوه بری، فقط یه راه وجود داره، و اونم پیاده بالا رفتنه. کسی هم بعداً نمی‌پرسه تجهیزاتت جمعاً چند هزار دلار بود. کسی اصلاً‌ نمی‌پرسه چی تنت بود. صرفاً شاید بپرسن اون بالا که بودی، تو قله، عکس گرفتی؟

-------
*: قصد ندارم با عبارت «پز دادن» به همچین کاری مضمون منفی‌ای بدم. همچین کاری هم جای خودش رو تو دنیا داره. خودم کم پز نمی‌دم.

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

یادآوری ش۱۴

این لحظه، گوشیم رو دوباره رو میز گذاشتم، کنار لیوان قهوه‌ای که سعی می‌کنم هرچه سریع‌تر تمومش کنم، که قهوه‌ی سرد از نادر پدیده‌هاییه که از خیانت هم بدتره. تو فیسبوک به پست آ جواب دادم که نمی‌رسم من هم مادرید بیام، چون احتمالاً اون موقع شیکاگو یا جایی اواسط اقیانوس اطلسم. جواب دادن به آدمی که دو سال پیش با هم در تماس بودین پس زمینه‌ی ذهنت رو مقداری به همون دوران می‌بره. همین لحظه بود که با پس‌زمینه‌ی آهنگی در وصف خیانت، مقایسه کردم که کجا می‌خواستم باشم و الان کجام، و متوجه شدم دقیقاً رو هم افتادن. حتی با این شبهای طولانی و فایل‌های اکسل و ورد که خودشون خودشون رو پر نمی‌کنن، باز دقیقاً جایی هستم که می‌خواستم باشم. حداقل از این لحاظ.

۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

انسان، حیوان اجتماعی

دیروز بعد از ظهر یه کافه‌ی آفتابی با س نشسته بودیم و در مورد روابط دوستانه‌مون صحبت می‌کردیم. نتیجه این شد که فهمیدیم س وقتی با کسی آشنا میشه، با سپری کردن زمان و تجربه مشترک بهش اعتماد می‌کنه و باهاش احساس راحتی می‌کنه - به جایی می‌رسه که بتونه بهش بگه دوست، و نه آشنا؛ ولی دستگاه تنظیم روابط من برعکس کار می‌کنه: اولِ کاری، یه سری رو در جا دوست و معتمد می‌شناسم، بعد به مرور زمان اونایی که هنوز از این اعتمادم سو استفاده نکرده‌ان، توی گروه دوستام نگه می‌دارم.

س می‌گفت این سیستمت بستر هزار و یک ناراحتی* رو آماده می‌کنه. حق با اون بود. فراموش کرده‌ام به خاطر چه اصل اخلاقی‌ای بود که سالیان دور تصمیم گرفتم همچین سیستم روابطی داشته باشم.
--
*: ترجمه فارسی خوبی پیدا نکردم. انگلیسی: disappointment هلندی: teleurstelling