۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

کل آهنگ ?R u mine رو فارسی می‌کنم

و هیچکس هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
-----------------------------------------------------------------------------
یک عروسک خیمه شب بازی‌،
الماسی که از زمانش دور افتاده،
می‌توانستم دل‌ها را به درد آوردم،
اما می‌آیم،
و می‌بینم، 
سحرگاهی نرم،
سال‌ها دیرتر از موعد
سقوط می‌کنی، سقوط کرده‌ای،

او تک کورسوی امید،
سوار تنها،
آن لحظاتی که در آغوشم نیست
در دشت ذهنم می‌تازد.

من دیوانه‌ می‌شوم،
اینجا جایی که می‌خواستم باشم، نیست.
خرسندی،
خاطره‌ایست از سال‌های دور.
و من خودم را
نمی‌توانم جمع کنم -
تک مسأله‌ای که ذهنم را مغشوش کرده:
آیا تو مال منی؟

تو مال منی؟

حرفی که تلاش می‌کنم بگویم،
این است:
مرا نیمه‌‌های عمیق لازمست.
مداوم برخوردمان را تصور می‌کنم،
و هزاران روزگار زیسته را
مرده آرزو می‌کنم.
عدالت نیست
که ما
در گوشه‌ای از این جهان کثیف
مشغول شرارت نیستیم،
مشغول فرار از تباهی نیستیم،
مشغول فراموش کردن زمان و مکان نیستیم.

او تک کورسوی امید،
سوار تنها،
آن لحظاتی که در آغوشم نیست
در دشت ذهنم می‌تازد.
---
و هیجان تعقیب و گریز را
ساز و کار مبهمیست.
پس اگر در اشتباهم، پاسخگو باش:
«آیا تو مال منی؟»
---
اینگونه من دیوانه می‌شوم.
اینجا جایی که باید باشم نیست.
خرسندی،
خاطره‌ای شده از سال‌های دور،
و من خودم را نمی‌توانم جمع کنم.
چرا که
تنها مسأله ای که ذهنم را مشغول کرده،
بالاخره تو کی می‌پرسی
«تو مال منی؟»
---

۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

خرگوش

بحث چهارشنبه شب، از دیدارهای خونوادگی با اجنه و باقی رویدادهای متافیزیکیمون که رد شد، رسید به یه سری بحث‌های سطحی‌تر. بعضی گفت‌وگوها مثل یه رودخونه می‌مونن؛ سبک شروع و کم‌کم تند و عمیق‌ می‌شن. هرازگاهی به یه آبشار می‌رسن و بعضاً به دشت‌های کندتر و سطحی‌تر. روند عمیق‌تر شدن تا جایی ادامه داره که بحث به یه دریای عمیقی می‌رسه و بعد اون دیگه بحثی رخ نمی‌افته. حرف‌های گذرایی زده میشه ولی به جایی نمی‌رسن؛ همه‌ می‌فهمیم بحث مدت‌ها پیش تموم شده.
برخی بحث‌ها هم اصلاً اینطور نیستن. کافیه یه پنج‌شنبه از روشون بگذره که اصلاً فراموش کنی از کجا شروع شد و به کجا رسید. وقتی زمان هویتش رو از دست میده، بحث‌ها به ملغمه‌ای از قصه‌های تعریف شده و تصویرها و ریزرفتارهای طرفین تبدیل می‌شن؛ ملغمه ای که فقط می‌توان ملغمه‌طور دست به وصفش زد.
---
بحث رسید به خواب‌هایی که توی دوره‌ی خاصی از زندگیمون می‌د‌یدیم و بعد بزرگ شدن دیگه ادامه نداشته‌ان. جزئیات این چه فایده؟ در حدی نیستم که آنچه باید رو منتقل کنم.
صحبتمون خیلی عادی و گس شروع شد. از اتفاقات کوچیک و بزرگ اخیر و سفرهای رفته/نرفته و آدم‌های اطراف؛ همه‌ی آنچه انتظار داری صحبتش بشه و بعد گفتگو رو خلاصه کنی در «اطلاعات بیشتر شد ولی هنوز هم نمیفهمم».
---
چطور میشه که بعضی گفتگوها به اینجا می‌رسن ولی بعضی نه؟ شاید صرفاً‌ بحث، حضور اعتماده، این خاصیتِ بی‌وصفِ فرّار - اعتماد منو یاد دود می‌ندازه. نگاه می‌کنی و می‌تونی ببینیش؛ بالاخص اگه بتونی روش نور بندازی. ولی بخوای دست دراز کنی که بفهمیش، یه طوری جلوی چشات ناپدید میشه که گویی از همون اولش هم وجود نداشته. 
عین متافیزیک. کلمه‌ی بهتری سراغ ندارم. ولی مطمئنم که دخترخاله‌ام اون تصویرها رو دیده؛ همچنین مطمئنم که خوابهای ۱۷ سالگیم رو - قبل از اینکه ن چیزی از خواب‌های خود گذشته‌اش بگه - به کل فراموش کرده بودم. ولی اینطور هم احتمالاً نبوده؛ بحثی شده و من یاد خواب‌های گذشته‌ام افتادم و ن خواب‌های خودش رو گفت و من یهو گفتم اتفاقاً من هم! مشکل اینجاست که فرقی بین این دو رویداد نمیبینم، و انگار وصف اعتماد و از دست رفتن هویت زمان همین‌جا نهفته‌ اس. (تقریباً هم) مطمئنم ن و آ دلیلی برای دروغ گفتن یا پیچوندن واقعیت ندارن. اما اصلاً از چی میشه مطمئن بود؟
---
سال‌هاست اینطور بحثی با کسی نداشته‌ام. جالبه چطوری تصمیمی سبک به یه دیقه نشستن تو همکف دانشکده مهندسی تبدیل میشه به نشستن تو محوطه بیرون رستورانی که هرچند یک ساعت پیش بایستی می‌بست، ولی اصرار داره که حق با مشتریست. جالبه چطوری برخی صحبت‌ها بعد یک دیقه به «تا بعد» می‌گراین و در برخی بعد ۶ ساعت تداوم با صوت (شایدافراطاً) بلند، شرایط زندگی باید پایین بکِشنت و متوجهت کنن دیگه آدمی که ۶ ساعت پیش بودی، نیستی.
توی راه خونه‌ی من و تاکسیِ باقی، یه خرگوش سفید دیدیم که داشت برای خودش توی سنگ و خاک روبروی یه ساختمون نوساز پرسه می‌زد. ساعت دو نصفه-شب، لابه‌لای یه سری مجتمع مسکونی عموماً ماشین‌رو، توی محیطی که سگ‌های خیابونیش از اسم کوچه‌هاش بیشتر شهرت دارن، مکان بهینه‌ای برای یه خرگوش نیست. ولی خب، «اتفاقات عجیب‌تری قبل و بعد از ظهر افتاده‌اند».

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

فال امسال / Office charts

ک پرسید فال امسالت چی بوده، پیدا کردم و دوباره خوندمش. بلافاصله باز یاد Suck it and see افتادم. این آلبوم و اون شعر هر کدوم صرفاً تصویری از روزگار حالم هستن. خود باطن مطلب انتزاعی‌تر از این حرف‌هاست.

هفته پیش در مسیرِ جایی به ذهنم رسید که بهتره لیستی از آهنگ‌هایی که در دوران زندگیم نقش ایفا می‌کنن (یا نقش ایفا شده‌ای رو نمایش میدن/به تصویر می‌کشن) آماده کنم‌؛ شاید بهترین و دقیق‌ترین تصویر نقاشی‌پذیر همین لیست‌های بیخود باشن. جایی بعد از مسیر و اواسط نوشتن این متن بود که یاد Thom Yorke (از Radiohead) افتادم، و لیست‌هایی که بعضاً با عنوان Office Chart روی وبلاگ خودش (سایت ریدیوهد) می‌ذاشته (می‌ذاره؟). نمی‌دونم کی شروع کنم، چطوری شروع کنم. به طور مشخص سلیقه‌ی آهنگ گوش کردنم از وقتی فوق لیسانسم شروع شده تغییر اساسی کرده. هنوز اعتیادم به راک درمان نشده، ولی شاید تا سال آینده اینجا عکس باخ رو گذاشتم و وصف‌ها کردم خم ابروی یار* را.

باطن مطلب انتزاعیست؛ با یه سری تصاویر، این باطن به ادراک میرسه؛ با درک حرکت و تغییرات این باطن، به واسطه‌ی این تصاویر، قضاوت‌ها در دسترسن. از این عبارات هیچی کار خودم نیست. قرن‌ها پیش یکی توی دیار شرق این‌ رو به خدا می‌دونه چه زبانی بیان کرده.

فرض کن. خم ابروی یار.



*: منظور باخ هست.

۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

اسرار

میگه چیزی رو باید برام تعریف کنه که تحت هیچ شرایطی نمی‌تونم به کسی بازگو کنم. به خودم میگم مگه قراره چی تعریف کنه، مگه چه اتفاقی افتاده؟
بعد به فکر می‌کنم که مگه چقدر میخواد از فجایعی که ش سه سال پیش برام تعریف می‌کرد بدتر باشه؛ یا از مشکلی که برای آ پیش اومد، یا خشونتِ باطنِ عادی‌ترین حرف‌های چند سال پیش ز، یا همه‌ی چیزهایی که ی فرصت نشد یا نخواست برام تعریف کنه (البته که نگفته هویدا بود). یا قضیه‌هایی که از چندین و چند آدم دورتر ولی هنوز اطرافم می‌دیدم، می‌شنیدم و حس می‌کردم. نه که این‌ها برای آدم عادی میشه، یا نسبت بهشون مقاوم‌تر میشه (کنایه‌ی زمخت: پوستش کلفت‌تر میشه)؛ بلکه شاید بیشتر یه ماجراجویی بدبینانه‌اس - که این یکی قصه دیگه قراره چی بهم  یاد بده؟