۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

فکر کنم دوست جدیدی پیدا کردم.

«متشکرم. امیدوارم یه بهونه‌ای برای دیداری مجدد پیدا کنیم.»

الف یکی از صدها کسی‌ه که تو سفرهای متعدد چند سال اخیرم تو اروپا باهاش آشنا و هم‌صحبت شده‌ام. مثل صد‌ها دیگه، انتظار زیادی در مورد ارتباط بعد از فرصت‌های هم‌صحبتی نداشتم. وقتی فاصله زیاده و آدم‌های دیگه هستن، معمولاً‌ کمتر کسی میخواد برای کسی دورتر و دیرتر آشنا شده، انرژی و زمان صرف کنه. سوا از این، الف و من روحیه‌های متفاوتی داریم. در حال حاضر الف در سنگاپور سخت مشغول کاره، در حالی که من در اروپا در میان بی‌حالی‌هام فرصت وبلاگ نویسی دارم. به همین دلیله که الان، با کمی تعجب، اذعان می‌کنم که به نظر میاد دوست جدیدی پیدا کرده‌ام. وقتی این پیام رو در پی یه صحبتی بهم ارسال کرد، اول خوشحال شدم و بهش جواب دادم «منم همینطور [لبخند]». ولی بعد کم کم متوجه شدم این پیام غیر‌عادی‌تر از چیزیه که اول متوجه شدم.

۱۳۹۷ خرداد ۴, جمعه

«دوست» کیست؟

به نظر میاد آدم‌ها شناختشون از کلمه‌ی «دوست» به دو فرم کلی می‌گراید؛ یا اینکه به دو فرم بیان میشه.* اولی معمولاً در اعتماد خلاصه میشه، «دوست کسیست که بدان اعتماد دارم». این تعریف معمول منه، و بر این اساس معمولاً میگم توی این محیط پیوسته‌ی فعلیم دوستی ندارم. به نظرم میاد آدم‌های ایده‌آل‌گرا (یا اصول‌گرا؟) به این تعریف تکیه‌ی بیشتری می‌کنن. دومین تعریف، بر اساس زمان سپری شده در جوار همدیگه‌اس. «دوست آنست که هم‌صحبت است». به نظرم میاد این رویکرد منفعلانه‌تری‌ه. ولی که متوجه شدم بعضی‌ها وقتی می‌گن «با دوستام داشتیم فلان جا می‌رفتیم» منظورشون از دوست اینه.**

مشخصاً این دو تعریف وابسته به همند. هم‌صحبت، معمولاً آنست که بدان اعتماد داری. آنکس که بدان اعتماد داری، معمولاً کسیست که تلاش می‌کنی بیشترین وقت رو باهاش سپری کنی. ولی که یکی به اصل دوستی، اعتماد، و دومی به نتیجه‌ی دوستی، سپری زمان بیشتر کنار هم، تمرکز می‌کنه. همونطور که گفته شد، من معمولاً می‌گفتم به کسی از اطرافیان اعتماد واقعی ندارم و نتیجتاً دوستی ندارم اینجا. جدیداً متوجه تعریف دوم شدم، و دائم در گذر از و در فکر به اطرافیانم به خودم میگم «دوستان مزخرفی دارم»***. بیشتر انگار شناخت اطرافیانم از «دوست» رو قبول کرده‌ام و نهایتاً موفق شده‌ام بتونم اونطور که بفهمن، بگم که تنهام. از طرفی دیگه، تعریف جدید برام سوالی جدید مطرح کرده: چه تصمیم‌هایی در زندگیم باعث میشه خودم رو بیشتر اطراف آدم‌های مزخرف پیدا کنم؟


*: ما که فقط بیانشون/مون رو می‌تونیم بفهمیم، و نه اصل شناخت/فهم رو.
**: کاش سواد داشتم کمی بهتر از این این دو تعریف رو تحلیل کنم.
***:‌ ترجمه‌ی آزاد از I have shit friends.

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱, شنبه

دوچرخه سواری در کهن‌سالی و (عدم) شباهتش به راه‌پله

دوچرخه‌ای که تعمیر شد و احیا شد رو بردیم باغ. پریروز که داشتم بابا رو میدیدم که سوار دوچرخه شد به سختی و شروع کرد دوری دور محوطه باغ بزنه، یاد داستان کوتاه ف سکات فیتزجرالد افتادم، the curious case of benjamin button (حوصله‌دارها ترجمه کنند لطفاً). البته اکثراً امروزه از فیلمی که دیوید فینچر بر اساس همین قصه ساخت، میشناسندش. احتمالاً فیتزجرالد هم یه موقعی بعد رسیدن به بزرگسالی به والدین یا والدین والدین نگاه کرد و رفتارشون رو دید و فکر کرد اونقدر هم عجیب نیست اگه یکی برعکس پیر شه. نهایتاً بر خلاف چیزی که در دوران بچگی فکر میکردیم، رفتار پله به پله بالا نمیره، بلکه کمی بالا میره و بعد یه جایی دوباره به رفتارهای دوران کودکی برمی‌گرده. گذران عمر بیشتر شبیه یه چرخ گردون‌ه تا پله‌راه.

۱۳۹۷ فروردین ۲۵, شنبه

سطحی‌نگری نزدیکان

از مسائل عجیب زندگیم، یکیش اینه که به اطرافیانم اعتماد ندارم.

مشکل از اینجا شروع میشه که بیشتر اطرافیانم از دانش‌کده‌ی مدیریت و اقتصاد دانشگاهمون هستن و آموزش‌دیده‌ی همون مکاتب*. رویکرد و جهان‌شناختشون سطحی‌ه، و صحبت باهاشون در هر مبحثی معمولاً سطحی‌تر از حدی انجام می‌گیره که توی تهران با دوستان عادت داشتیم در مورد مسائل صحبت کنیم. عمیق صحبت کردن در مورد بعضی موضوع‌ها برام ارزش حساب میشه، چون اساساً به نظرم رسیدن به یه شناخت قانع‌کننده از واقعیت/حقیقت/(هرچی می‌پسندی، مخاطب)، نیاز به شناخت عمیق اون موضوع داره. فسیل‌ها صرفاً یه سری «ردپای حیوون‌های عجیب غریبن»، تا اینکه یه دانشی در مورد پیشینه‌ی جاندار‌ها و نحوه‌ی شناختشون و ردیابی بازه‌های زمانی زندگیشون بدونی. شناخت طبیعت بدون رویکردی عمیق خالی از لطفه.

این رویکرد غیرعمیق، باعث میشه به حرف‌ها، رفتارها، پاسخ‌ها، و توصیه‌های آشنایانم اینجا اعتماد نکنم. به عنوان مثال، وقتی ج میگه فلان کس باهات خصومتی داره، و توصیه‌ می‌کنه باهاش مستقیماً صحبت کنم، به توصیه‌اش ارزشی قائل نیستم. دلیلش ساده‌اس: شناختش از روابط هم مثل شناختش از فیلم‌ها سطحی‌ه، و احتمالاً توصیه‌اش با رویکرد عمیقتر من و شخصی که گویا باهام خصومتی داره همخوانی نداره. اگه فهم عمیق‌تری از این رابطه داشت، احتمالاً توصیه‌ی بهتری می‌کرد. ممکنه شناختش به عملی منجر شه که با توجه به شرایط اساساً عملی مناسب‌ هست، ولی این رویکرد نتیجه‌گیری سطحی‌نگرانه، بدون امکان پیش‌بینی نتیجه عمل‌ها، شهوداً احقانه‌اس. حماقت‌ (بخشی از) تعریفش سطحی‌نگری نیست؟ و نتیجتاً کنار این آشنایان حتی در مورد فاش کردن مطالبی شخصی هم محتاطم.

این سطحی‌نگری، دلیل اصلی‌ه. دلایل دیگه‌ای هم جسته و گریسته وجود دارن، ولی این مسأله‌ای عمومی‌تره.

حال به موقعیت‌های مضحک تلخ زندگی فعلیم باید برگردم. شباهت‌های زیاد به فیلم‌های کمدی برادران کوئن. این پست نتیجه‌ی موقعیت اخیر بود، که متوجه شدم دارم از یه وبلاگ کسی که به عمرم هم‌صحبتش نبودم توصیه‌های خرید کفش می‌گیرم، به جای اینکه از هم‌خونه‌ای، هم‌کار، هم‌مهمونی، هم‌غذا، یا هم‌راهم بگیرم.

باز اگه سوادش رو داشتم یه جایی یه شعری از حافظ اینجا می‌گذاشتم. لیاقت هیچ مدرکی ندارم.
----
*: حتماً که این علتِ اون معلول نیست. کلی از دوستان تهرانم یا مدیریت تموم کردن یا الان دارن توی اقصی نقاط جهان مدیریت یا اقتصاد می‌خونن.