نوروز رو ساربروکن بودم، پیش م که نوروز براش مهمه و دوست نزدیکیه. هنوز دارم سعی میکنم اون سفر چهار روزه رو هضم کنم. سختی هضمش یحمتل معلول سیل اتفاقات و حوادثه، که از چیزی که توی محیط معمول زندگیم باهاشون رو در رو میشم خیلی بیشتر بود.
***
دو تا چیز توی ذهنم گیر کردهان و قصد خروج ندارن. اول این، و بعد این. اولی یه اصطلاحیست که از خیل استفاده به قول فارسی زبانها «خز شده». دومی هم یه آهنگ جلف، که هنوز نمیفهمم چرا اینقدر توی ذهنم میچرخه.
***
نادر اتفاقیه همچین سفر تکاندهندهای. ولی به نظرم لازمه، لازمهی یه زندگی درست اینه که همچین سفرهایی باشه. بعد یه سنی، هیچ آدمِ ذهناً سالمی علاقهای به تحرک نداره. خواننده پینک فلوید جایی از آهنگ زمان میگه: «و آنموقع که خسته و سرد به خانه میرسم، دوست دارم استخوانهایم را کنار آتش گرم کنم.» چقدر شاعرانه. هنوز هم درک درستی از شعر ندارم، و دوست دارم به آهنگهای پاپ بگم شاعرانه.
***
فال امسال. اگه یکی این شعر رو میفهمه یه جایی برام یه چیزی بنویسه در موردش لطفاً.
هیچ نمیدونم چرا تحرک لازمه ولی لازمه دیگه. همونطور که درک نمیکنم که اون اصطلاح دقیقاً یعنی چی. فیالواقع میدونم یعنی چی، ولی نمیفهمم چرا اون اصطلاح اون معنی رو میده.
یک نکته مشترکی بین این سفر و بعضی از آهنگهای پینک فلوید و اون اصطلاح و برنامهریزی برای گرینلند رفتن با د هست.
***
نمیفهممهای زیادی این اطرافن.
کاش نوشتنام اینقدر چرت نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر