۱۳۹۴ مرداد ۲۲, پنجشنبه

در اتوبوس برگشت

صندلی آخر اتوبوس ها برای نوشتن منظور شده‌ان. ارتباط‌های بلند مدت بی‌معنی با یک خداحافظی کج از هم می‌پاشن و گاهی سی دقیقه صحبت کردن با یک هم‌زبان ماه‌ها بی‌خبری و بی‌ارتباطی رو تلافی می‌کنه. (ادعا شده که) کنفوسیوس می‌گفت طبیعت چه نیازی به اندیشه و تأمل داره؟ - با یک عمل، صدها فکر به عینیت می‌رسن.
ا یکشنبه راهی ویرجینیاست. ن هنوز بهترین‌ُ ابروهای قوس هلال ماهی رو داره. م بلیطشو دو بار عوض کرده و نهایتاً گویا مهمونی خداحافظی خونوادگیش، مهمونی مهم‌تری‌ه. ی آروم‌تر شده و یادآوری کرد لایپزیگ سرده ولی خودش ابداً سرد نیست. س بین تجهیزات پزشکی و بچه‌بازی پزشک‌ها، کماکان اصرار داره بازی ویچر سه رو امتحان کنم/کنیم. اگه امسال بتونه لیسانسش رو (بالاخره) تموم کنه و اگه کانادا بمونه ترجیح می‌ده ونکوور بره. م زیادی خودش رو جدی گرفت، الان با افسردگیش درگیره و سعی می‌کنه سرعت زندگیش رو کم کنه و (امیدوارم که) به همکاری دانشگاه ماگدبورگ امیدواره. ا دوست یحیی نتونست هدیه‌ی پاپیونش رو قبل از پرواز به دوستش برسونه (گرون هم خرید باور کنین). من هم که دارم حساب میکنم بین پروازهام چند روز فرصت دارم تو استانبول از عینک آفتابی نو ام استفاده کنم.
سال پیش همین حوالی بود که برگشتم ایران و با یه سری از دوستان (و قهرکنندگان*) دیدار مجددی داشتم، قبل از اینکه اون‌ها هم ایران رو برای مدتی ترک کنن. امسال هم برگشتم، ولی این بار تو لیست کسایی که تهران دیدم دوباره لیست کسایی که تهران/ایران موندگارن کوتاه‌تر شده بودن. باید به زودی دوباره نقشه‌ام رو آپدیت کنم.
خوشحالم وقت گذاشتم تهران بیام. این آدما بهم یادآوری می‌کنن که کی هستم و از کجا میام. مقداری شرم آوره که نیاز دارم که اغیار اینو بهم یادآوری کنن + نطق‌هایی در باب شخصیت مستقل. ولی از طرفی شهودم می‌گه نشأت گرفتن این یادآوری از اغیار هم خود ارزشمنده. تو این متن‌های بی‌فایده و کریه این‌ها رو ضبط می‌کنم که در خاطرم باشه، برای آینده، برای بار بعدی که ۲.۵ سال جایی گیر کردم که حرفی که می‌زنم، شنیده نمی‌شه؛ دیگر مکان‌هایی، آدم‌هایی حضور دارند که وقتی صحبت می‌کنم، زبانم رو می‌فهمند.
از درک این‌که چی تو این آدم‌ها هست، عاجزم. نمی‌دونم چطوری به اینجا رسیده‌ان، رسیده‌ایم. شاید صرفاً وقت زیادی رو زیر یه سقف مشترک سپری کرده‌ایم. شاید همه‌مون مرض سقف نارنجی داشته‌ایم و هرازگاهی سرمون رو که پایین خم کردیم لازم دیدیم با یکی در مورد مزایا و معایب یه سقف نارنجی حرف بزنیم. پیش اومد که شماره‌های هم‌دیگه رو یادداشت و بعد گم کنیم و اصرار کنیم فیسبوک بعضاً فوایدی هم داره. حال، شکلگیری‌ این روابط چه آگاهانه و چه غیر، اثر این که فعلاً یادم رفته «تنهایی» معنیش دقیقاً چی بود.

* باید در این باره هم بعداً بیشتر بنویسم. شاید بهتره فقط بنویسم «چه مرضی ه آخه؟» و بزنم پست شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر