تموم شد.
خبرش رو هم توی فیسبوک نوشتم. پایانش مثل پایان رابطهی قبلیم میمونه، بیشتر حالت قهر کردن داره تا دست تکان دادن و خداحافظی کردن. نمیدونم قهر کردن با مهندسی ه یا خاورمیانه، نمیتونم دو تا ماهیت رو از هم تفکیک بدم ولی از تفکیک دادنشون هم دیگه دست کشیدم، که نیازی دیگه به تفکیک دادنشون نیست - وقت تصمیمگیری رسیده و اگه بعداً از هم تفکیک شدن، از جدا جدایشون استقبال خواهد شد - یا نخواهد شد، بسته به اینکه با کدومشون باید قهر کرد.
بهم دوباره یادآوری شد که روابطم با آدمها چقدر گستردهتر از چند ارتباط کوتاه-مدت اطرافیانم هست. چقدر بیشتر آدمهای مهم و محترمی توی زندگیم حضور دارن، که از هزار تا چند ده هزار کیلومتر دورتر زندگی میکنن و از لحاظ زمانی بعضاً ۳ سال بینمون فاصله افتاده. ولی ذهنم حتی اجازه نمیده تصور کنم که در طول این ۳ سال کوچکترین چیزی عوض شده. A matter of fundamentals. اصول کماکان پا برجاست. اون شخص هنوز همون شخصه و یه سری چیزها هیچوقت - یا حداقل در طول این بازهی زمانی و مکانی که در ادراک من میگنجه، هیچوقت - عوض نمیشن.
دنیا بر پایهی قوانین ثابت و غیر قابل تغییری میچرخه. بعد هر دورهای دورهی دیگهای شروع میشه و این دورهها دائم رو هم تا میخورن و به همدیگه پیوند میشن. پیوند رو وقتی جدا مینویسی قشنگتر به نظر میاد (ترجمهی مستقیم görünüyor). یه جایی شرقتر از شرق، یه مرد عاقلی گفت تنها اصل ثابت دنیا، تغییره. حتماً دستکم هزار و یک نفر دیگه هم قبل و بعدش گفتن، حرف جدیدی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر