۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

نامه‌ای به زوریخ

 یه پری‌روزی اپلیکیشن ETH-Z رو به زوریخ فرستادم؛ دیروزش ایمیل فرستادن که رسیده. کم کم دارم بهتر متوجه میشم که دقیقاً چقدر از ماجرا، رفتن به رشته‌ای ه که بیشتر دوست دارم،‌ و چقدر از ماجرا رفتن به مکانی‌ه که با مردمش سازگارترم. البته اولین اقدامی که بخش معتاد‌تر ذهنم تشویق می‌کنه، غر زدن از همه‌ی مسائل این ماجراهاست که هر چند روز یک بار مثل گرگی که شب وقتی خوابی بره‌هات رو تکه تکه می‌کنه، ذهن آدم رو وقتی حواسش نیست می‌فرسایه.
----
فرداش (مثلاً)، گ ازم پرسیده بود اگه یکی برات یه هدیه ای بگیره، دوست داری چی باشه؟ بهش گفتم دلم میخواد یه چیزی باشه که شناخت طرف مقابل از من رو نشون بده. جمعه شب دیروقت، س از ونکوور رسید. با چی؟ خب با دو تا اسپری مورد علاقه‌ام که قرن‌هاست توی ترکیه و ایران یافت نمیشه. تم یکیشون شاهین و دیگری گرگ‌ه.
----
این روزها، همه چیم - همه‌ی مشکلات، همه‌ی درگیری‌ها، همه اقدام‌ها و فعالیت‌ها - دور یه محور ثابتی می‌چرخه؛ جایی که بایستی باشم، نیستم. البته این رو یه موتیف انتزاعی بپذیرید، چون‌که از «جای مناسب»‌ (یا متضادش، «جای نامناسب»)، «بایستی»، و «بودن» ادراک محسوس دقیقی هنوز ندارم. هرچند این موتیف‌ انگیزه‌ی اصلیم برای همه‌ی کارهای حال‌ام ه، دنبال این‌ هم هستم که تو بحبوحه‌ی همه‌ی این کارها به یه درک کارایی از این مسائل هم برسم. یه چرخه‌ی دیگه، اگه چرخه و دور کم داشتیم.
----
معمولاً چیزی که به‌وسیله‌اش، عدم سازگاری خودم رو با محیط وصف می‌کنم، آدم‌های اطرافم هست: ذهنیت هم‌خوانی نداریم. کم کم فکر می‌کنم این وصف به‌جایی نیست، چون وابسته به آدم‌های اطرافم هست و آدم‌ها - منجمله خودم، البته که حتی خودم - دائماً در حال تغییرن. وصف بهتر، این هست که خودم و آدم‌های اطرافم دنبال چیزهای متفاوتی هستیم. اگر بیشتر اطرافیانم بپرسن که چرا با فوات درباره‌ی کار کردن روی یه پروژه‌ی علوم شناختی صحبت کردی، یارای پاسخگویی ندارم؛ نمی‌تونم طوری توضیح بدم که شخصی با ذهنیت معمول اطرافیانم نسبت به عقلانیت این عمل قانع شه؛ همچین کاری توی فضای ذهنیشون جایگاهی نداره.
تازه، این وصف خیلی هم پراگماتیستیک‌تره. چه سوژه‌ای بهتر از عمل و هدف برای توصیف شباهت‌ها و تفاوت‌ها؟ (فحش‌هاتون در مورد «بهتر» رو می‌تونین این پایین کامنت کنین - استقبال میشه)
----
علی ایّ حال، به عنوان یه مفهوم انتزاعی، تقریباً متوجهم دنبال چی هستم؛ البته اگه خونواده‌ام در اشتباه باشن و این‌ها همه‌اش سایه‌ای از Procrastination نباشه. باید یه طوری ارتباط این موتیف با تصمیم‌گیری‌هام رو بهتر درک و کنترل کنم. باشد که روزی روزگاری، دورِ ماجرا، به عمل و نتیجه‌ هم برسه.

Stay tuned.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر