توی مترو، سر راه خونهی م اینا، بحث سال نوی یک سال پیش شد. یه جایی وسط بحث، ن بهم گفت تو همیشه فقط خاطرات بد یادت میمونه، هیچوقت خاطرهی خوبی یادت نمیمونه. خب حرفش درسته، دلیل بهجای جالبی هم داره، ولی مسلماً جلوی اون به این مسائل اقرار نمیکنم. گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
یاد آهنگ Black Treacle میافتم.
--
خونهی م از قرن ۱۹ام به همین شکلش مونده؛ آسانسورشون صندلی داشت. پارکت کفشون همتراز تختههای کشتیهای بینقارهای دوران مهاجرت به آمریکا بود. یا لااقل دوست داشت وقتی روش راه میرفتی، نوای برادران قارهپیماش رو اجرا کنه.
یه مقدار خوبی منو یاد خونهی مامان بزرگم اینا مینداخت. نه صدای تختهها، که جو خونه. سوا از انواع و اقسام نقاشی های روی دیوار، که انگار یکی فقط بر حسب تاریخ نقاشی چیدتشون. کلی اشیا دکور قدیمی هم دور تا دور خونه پخش بود. مثلینکه یکی رفته جمعه بازار رو جمع کرده گذاشته تو یه جعبه، آورده وسط خونشون، یه چشمپوش بسته و شروع کرده هرچی دستش میومده رو پرت کرده اینور اونور خونه.
شاید اصلاً بابا بزرگش سالها پیش دقیقاً همین کارو کرده.
ترکها هم جمعه بازار دارن بالاخره.
--
ترکها شبیه به ایرانیها هستن. مثل ایرانیها هم بینشون بعضاً استثانائاً آدمهای جالب و خوبی میشه پیدا کرد. این سال نویی که خونهی م بودیم، هرچند زبان غالب صحبتها ترکی بود اما باز بهم خیلی خوش گذشت. فکر کنم دلیلش هم آدمها بودن. بودن (بعد از مدتها) اطراف آدمهایی که پسزمینهی نسبتاً متفاوتی دارن حس جوونی و زندگی بهم داد. حتی ترکی تمرین کردن هم خوش گذشت.
شاید هم صرفاً تصمیم گرفته بودم از این یه خاطرهی خوب بسازم. محض ابطال تئوریهای ن. نه که تئوریهاش اشتباه باشن، بلکه دوست دارم که اشتباه کردنش رو ببینم.
--
Like a key under the mat
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر