ترجیح میدم این نوشته (نیز) تا حدی مبهم باشه. هم چون ترجیح میدم بیشتر مطالبش به طور عمومی منعکس نشه، یا اطلاعاتی بینابینی محفوظ بمونن، و هم اینکه توی ذهن خودم هم ساختار نداره و شباهت تام با یه آش نپخته داره.
از نخودها و لوبیاها بگم، که بالاخره گویا قراره به زودی فارغ التحصیل بشم - یا کم کمش، از تزم دفاع کنم. نمیدونم مقاله به کجا میره ولی گویا استادم علاقهی خاصی داره که فارغالتحصیلم کنه. ی میگفت فکر کنم اولین آدم آزمایشگاه هستی که داره «به زور» فارغالتحصیل میشه. عینک آفتابی زدم (همتراز برای این دوره*) و گفتم آره، Nobody fucks with me.
سبزی قضیه متشکل از تعدادی کتاب قرض گرفته از کتابخونهاس که باید بخونم و پس بدم و خرید لپتاپی که هنوز هم ته ذهنم جا گرفته و خلاصش نکردم، هرچند سلسله اعمال مشخصن. مسلماً یه تعدادی کار دیگه هم که اسماشون الان به یادم نمیاد ولی یه موقعی مامانم تو آش ریخته بوده و سبزیفروش اصرار داشته اینا رو هم ببر. بهتره به یکی زنگ بزنم بپرسم اسمارو.
و نهایتاً، نکات توی ظرفی قرار میگیرن که تصویری از صحبت دیروزم توی ماشین استادی هست. ماشین دومی که بسی تمیز بود ولی مشخصاً ناتازه، که البته مطابق معمول (همتراز برای این دوره) خودم رو احمق جلوه دادم و تمیز و جدید بودنشون رو مساوی فرض کرده نشون دادم. پرسیدم جدیده؟ نه. صرفاً کمتر استفاده میشه. ماشین خوبیه. ولی پشت ظرف ماجرا هم داستانهایی هست. سلسله بحثها بریده بریدهی رفتن به مقصد به جایی پیش رفتن، که برام فریبندگی** استادم به مرحله یقین رسید، جایی کنار ۲+۲ = ۵ و سیب زمینیهایی که خریدم و بعد متوجه شدم توی آش نمیریزن. امروز بعد یه صحبت کوتاه محض تأییدش با م و صحبتهایی جزئی و کلی با اِ، آش قوامش رو گرفت و اینطور که پیش روتون میبینین، حاضر شد.
* (سنگک مثلاً): ترجمهای به عمد مزخرف از Par for the course.
** (چه بدونم نمک و فلفل مثلاً): اول نوشتم روباهصفتی، بعد نتیجه گرفتم حیف روباهه. پسزمینهی فعلی لپتاپم و ذات اِ هر دو روباهن؛ نه به لپتاپم قصد اهانت دارم و نه به اِ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر