۱. موسسه تکنولوژی فدرال زوریخ (یا: دانشگاه ETH-Zurich) اپلیکیشن دانشجویی سخت و پرخواستهای داره. یکی از هزار و یک اطلاعات و مدارک خواستهاش، لیست دقیق تمامی درسهای کارشناسی و ارشد به همراه ساعتهای درسی، محتوای درسی و کتب تدریس شده هست. اخیراً یکی از سرگرمیهای گسِ من شده پر کردن این اپلیکیشن.
۲. مشغول پر کردن اپلیکیشن مذکور در (۱) بودم؛ به طور دقیقتر، سمت چپ صفحهام، سایتِ اپلیکیشن با زوم پایین باز بود و سمت راست، لیست ریزنمرههای کارشناسیام. مشغول انطباق محتوای این لیست، لیست سمت راست، اطلاعات بهیاد ماندهام از دوران لیسانس (منجمله اسامی کتب و سرفصلها)، و خاطرههای هر درس و هر دوره بودم. مرور روشنگری بود؛ گویا شباهت قابل توجهی هست بین رویکردم به دانشکده مکانیک شریف در سال دوم به بعد لیسانسم، و رویکرد حالام به دانشکده مهندسی کوچ. مثل اون موقع، بخاطر عدم توازن کارکرد و پاداش محیطم، از محیط و اشخاصش زده شدهام. مثل اون موقع، معدود آدمهایی اطرافم هستن که دوست بشناسمشون. بر خلاف اون موقع، عدم توازن رو با بیاخلاقی اطرافیانم توجیه نمیکنم و به عنوان چیزی که (گمان میکنم) هست، میشناسم.
۳. اواسط روز، مشغول خوندن مطالب زیادی در مورد ایلون ماسک (Elon Musk) و شرکتش، تسلا موتورز بودم؛ سوا از جذبه و احترامی که این شخص در من برمیانگیزه، نیاز به مقادیری مطلب برای یه متن کوتاه داشتم.
۴. جایی بین رسوندن کارت بانکی یافت شده روبروی اودیتوریوم و رسیدن به خونه، بهم وحی شد که باید خیلی وقت پیش، یه جایی بین درس ریاضی مهندسی و درس علم مواد، از ماشین پیاده میشدم. همون اوایل سال دوم مکانیک شریف، زمانی که متوجه شدم اینجا با من همخوانی نداره، باید بیخیال میشدم و میرفتم سراغ باقی زندگیم. ولی این کار رو نکردم. اینچنین تصمیمی نگرفتم. نهایتاً اونجا بهم یه مدرک مهم داد، بعلاوه کلی دوست خوب؛ و مسلماً اینها قابل صرف نظر کردن نیستن. اما وقتی به این فکر میکنم که زندگیم چه جهتی میگرفت اگه گاوطور (ترجمه Bullish. متن گزارشهای مالی زیاد/زیادی میخونم این روزها) از مسیر کارشناسیم میزدم بیرون و میرفتم سراغ چیزهایی که انتظار داشتم با من همخونتر باشن. نتیجهای از این مسیر نرفته در دسترس نیست، بابت همین بین دو تصمیم - ماندن و رفتن - با قیاس نتایجشون نمیتونم به قضاوتی برسم. ولی مشخصاً همون موقع، همون لحظات، انگیزهاش بوده. و انگیزه شاید تنها چیزی باشه که یک مسیر رو نسبت به دیگری ارجح میکنه.
۴.۱ مثل انگیزهای که من رو به سفر هرمز سوق داد و مسیر زندگیام رو به قدر خوبی تغییر داد.
۴.۲ سوا از عدم تغییر مسیر اما، افت تحصیلیام از شروع سال دوم کارشناسی به بعد کاملاً واضحه. افت معدل ۴ نمره ای در عرض دو ترم صرفنظر پذیر نیست.
۵. لزومی نداشت کارت بانکی رو بردارم، یا به نگهبانی برسونم، یا به صاحبش ایمیل بزنم. پاداشی برای این کارم دریافت نخواهم کرد/نکردهام. تازه، هوا هم سرد بود.
دیوید هم مسلماً الزامی نمیدید که به ایمیل یه آدم ناآشنا جواب بده و سعی کنه با گفتن قضاوتهای خودش دربارهی دو مسیر پیش رو، به طرف در تصمیمگیریش یاری کنه. (به گمان من) پاداشی برای این کارش دریافت نکرده/نخواهد کرد. تازه، احتمالاً هوای زوریخ هم این روزها سرده.
۵.۱ یا حداقل هنوز پاداشی نگرفتهام؛ یا حداقل هنوز پاداشی نگرفته. یا کمِ کم میتونم فرض کنم به فکر پاداش گرفتن نبودهایم.
۶. شک ندارم ارتباطی هست بین خوندنم مطالب (۳) را و تأملم در افکار بیسابقهی (۴) (یکی غلط نگارشی این جمله رو تصحیح کنه لطفاً).
۶.۱ از این پس، ایلون ماسک منو یاد کلمهی گاوطور خواهد انداخت.
۳. اواسط روز، مشغول خوندن مطالب زیادی در مورد ایلون ماسک (Elon Musk) و شرکتش، تسلا موتورز بودم؛ سوا از جذبه و احترامی که این شخص در من برمیانگیزه، نیاز به مقادیری مطلب برای یه متن کوتاه داشتم.
۴. جایی بین رسوندن کارت بانکی یافت شده روبروی اودیتوریوم و رسیدن به خونه، بهم وحی شد که باید خیلی وقت پیش، یه جایی بین درس ریاضی مهندسی و درس علم مواد، از ماشین پیاده میشدم. همون اوایل سال دوم مکانیک شریف، زمانی که متوجه شدم اینجا با من همخوانی نداره، باید بیخیال میشدم و میرفتم سراغ باقی زندگیم. ولی این کار رو نکردم. اینچنین تصمیمی نگرفتم. نهایتاً اونجا بهم یه مدرک مهم داد، بعلاوه کلی دوست خوب؛ و مسلماً اینها قابل صرف نظر کردن نیستن. اما وقتی به این فکر میکنم که زندگیم چه جهتی میگرفت اگه گاوطور (ترجمه Bullish. متن گزارشهای مالی زیاد/زیادی میخونم این روزها) از مسیر کارشناسیم میزدم بیرون و میرفتم سراغ چیزهایی که انتظار داشتم با من همخونتر باشن. نتیجهای از این مسیر نرفته در دسترس نیست، بابت همین بین دو تصمیم - ماندن و رفتن - با قیاس نتایجشون نمیتونم به قضاوتی برسم. ولی مشخصاً همون موقع، همون لحظات، انگیزهاش بوده. و انگیزه شاید تنها چیزی باشه که یک مسیر رو نسبت به دیگری ارجح میکنه.
۴.۱ مثل انگیزهای که من رو به سفر هرمز سوق داد و مسیر زندگیام رو به قدر خوبی تغییر داد.
۴.۲ سوا از عدم تغییر مسیر اما، افت تحصیلیام از شروع سال دوم کارشناسی به بعد کاملاً واضحه. افت معدل ۴ نمره ای در عرض دو ترم صرفنظر پذیر نیست.
۵. لزومی نداشت کارت بانکی رو بردارم، یا به نگهبانی برسونم، یا به صاحبش ایمیل بزنم. پاداشی برای این کارم دریافت نخواهم کرد/نکردهام. تازه، هوا هم سرد بود.
دیوید هم مسلماً الزامی نمیدید که به ایمیل یه آدم ناآشنا جواب بده و سعی کنه با گفتن قضاوتهای خودش دربارهی دو مسیر پیش رو، به طرف در تصمیمگیریش یاری کنه. (به گمان من) پاداشی برای این کارش دریافت نکرده/نخواهد کرد. تازه، احتمالاً هوای زوریخ هم این روزها سرده.
۵.۱ یا حداقل هنوز پاداشی نگرفتهام؛ یا حداقل هنوز پاداشی نگرفته. یا کمِ کم میتونم فرض کنم به فکر پاداش گرفتن نبودهایم.
۶. شک ندارم ارتباطی هست بین خوندنم مطالب (۳) را و تأملم در افکار بیسابقهی (۴) (یکی غلط نگارشی این جمله رو تصحیح کنه لطفاً).
۶.۱ از این پس، ایلون ماسک منو یاد کلمهی گاوطور خواهد انداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر