تورنتو که بودم، س میگفت یکی از مسائل (حتی «مشکلات») کانادا، عدم هماهنگی ملیتها و نژادهای مختلف ساکنشه. میگفت هرقدر لیبرال باشم کماکان برام سخته باور اینکه یه بچهای توی تورنتو میتونه بزرگ شه و هیچوقت تو عمرش لازم نشه انگلیسی یاد بگیره. قبول دارم، عجیبه. س ادامه میداد که: سفیدپوستا هم جمع خودشون رو دارن و نزدیک شدن بهشون راحت نیست. این هم برام قابل درکه؛ مرسومات و عادات این مردم متفرقه، و بدون اندک هماهنگیای، اختلال اجتماعی سر هر چهارراه پدیدار میشه. و البته که سفیدپوستا از همه بیشتر کانادا بودهاند، و معمولاً قدرت بیشتری دارند، و معمولاً مرسومات و عادات خاص خودشون رو دارند، ملغمهای از پسماندهی دوران اروپایی گذشته و اثرات فشارهای جغرافیای آمریکای شمالی. ولی برام عجیب بود که س به سختی با سفیدپوستا ارتباط برقرار میکرد. ایرانیها باز نسبت به خیلی از ملیتهای دیگه، چینی و هندی مثلاً، عادات و ارزشهاشون به غربیها شبیهتره.
آ هم میگفت احتمالاً خیلی راحته برات که با سفیدپوستا ارتباط برقرار کنی [و تو جمعشون پذیرفته و ادغام شی].
آ هم میگفت احتمالاً خیلی راحته برات که با سفیدپوستا ارتباط برقرار کنی [و تو جمعشون پذیرفته و ادغام شی].
اشتباه نمیگفت، برام خیلی راحته. تجربهی سالها این سمت و اون سمت زندگی کردن مرسومات و عادات اجتماعی رو تبدیل به ابزار کرده. در حالی که بیشتر کسانی که باهاشون مواجه میشم از وجودش آگاه نیستن. مَثَلش مَثَل ماهیایه که تو آبه. ازش میپرسند اینهمه تو آب شنا میکنی خسته نمیشی؟ میپرسه: آب چیه؟ بیشتر آدمها ماهیاند. مثلینکه من نیستم و این اصلاً معمول نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر